پرنسس دیاناپرنسس دیانا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

دیانا;مسافر زیبای پاییز

تقدیم به مسافر زیبای پاییزم

دوباره پاییز .... اما نه فصل خزان زرد! دوباره پاییز ... اما نه فصل اندوه و درد! دوباره پاییز .. فصل زیبای سادگی دوباره پاییز ،موسم شدید دلدادگی! دوباره پاییز ....... رسوا شده دلم! بعد از رکود عشق، شیدا شده دلم آمد مسافر کوچکم.. برای ماندنش غرق تمنا شده دلم...........                                          گل همیشه بهارم!   ...
31 شهريور 1393

سیصد روزگیت مبارک نفسم

مهربان دخترم! سیصد روزست که آشیانه مان پر است از طنین نفسهایت.... سیصد روز است که صبحمان با صدای خنده های شیرینت آغاز می شود.... روز را در کنار گرمای وجودت،به شب میرسانیم ..... و شب هنگام ،لالایی مادرانه ام با بی رمقی چشمان خسته ات در هم می آمیزد تادر آغوش امن مادر آرام گیری ...... و در جوار آرامش توست که مادر با فراغ خاطر در هر شبانگاهان به پاس سپاس از این همه لطف پروردگار و به شکرانه سلامتی ات روزت را با چند خطی از کتاب الهی بدرقه میکند و به استقبال شروعی دیگر برای فردایت مینشیند... شیرین زبانم! همیشه ،همه کس از تکرارها خسته میشوند ولی چه شیرین است این همه روزمرگی و این همه کارهای تکرا...
26 شهريور 1393

وقایع اتفاقیه

عزیز دل مامان! این روزها که بابا مهدی سر کار نمیره و خونه هستش،من خیالم خیلی راحته.چون وقتی میام سر کار بابا پیش شما میمونه و مواظبت هستش.بیدار که میشی اول با بابایی تو اتاقت بازی میکنی و با دیدن اسباب بازیهات انرژی میگیری. بعد بابا وسایلتو جمع میکنه و قبل از اینکه شمارو به خاله تحویل بده با هم میرید پارک تاب بازی...چند روزی هستش که با ما تاب تاب عباسی رو میخونی.البته اولشو میگی دا دا و مابقی رو فقط اهنگشو مینوازی.فدای دخمل خوش صحبتم بشم. بقیه در ادامه مطلب.... با اینکه هنوز نمیتونی کامل صحبت کنی ولی خیلی خوب تموم حرفهای مارو درک میکنی.هر چیزی که بهت بگیم چنان با دقت گوش میدی  به ریشه...
25 شهريور 1393

باز هم از خوش قدمی دختر گلم..........

دختر خوش قدم ما! از وقتی پا تو زندگی مامان وبابا گذاشتی ،همش واسه ما خیر و برکت آوردی. اینبار هم بابا مهدی با سعی و تلاش خودش و توکل بر خدا و خوش قدمی فرشته کوچولوی خونمون تونست تو رشته دلخواهش در مقطع دکترا قبول بشه و خستگی درس خوندن از تنش در بیاد. وقتی بابا دیروز اسمشو تو افراد قبول شده دید اول روی گلتو بوسید بعد کف پاهای کوچولوتو. چراکه هر دومون یقین داریم که گرمای حضورت تو زندگیمون تکمیل کننده همه داشته ها و نداشته هامون شده. البته واسه مامان هم بی خیر و برکت نبودی.چون کار مامان از یه درمونگاه شلوغ و دور از محل سکونتمون به یه درمونگاه خلوت و فقط شیفت صبح و خیلی خیلی نزدیک خونمون(با فاصله سه تا خونه) تغییر پیدا کرد و خیلی...
19 شهريور 1393

این روزهای دیانا با خاله زهرا

دخترم! از وقتی که مامان میره سر کار و شما پیش خاله زهرا میمونی ماشالله خیلی اکتیو تر از قبل شدی.چند روزی هستش که داری چهاردست و پا میری. هرچند که هنوز وسط چهار دست و پا رفتن ترجیح میدی یه کمری به زمین بزنی و خستگی در بیاری اونقدر واسه راه رفتن هم مشتاق هستی که یه دفعه وسط چهار دست و پا تا جایی که میتونی خودتو بالامیاری و فقط دوتا دست وانگشت شست دو تا پاهات رو زمینه تو مسیرت هم هر چی باشه حتما باید مزه یابی کنی و تو دهانت ببری. خلاصه باید همیشه چهار چشمی حواسمون بهت باشه. بقیه عکسها در ادامه مطلب...   هر وقت  زنگ تلفن و موبایل و آیفون به صدا در بیاد پشت هم میگی ماما......خونه هر کی هم باشیم واست فرقی نمیکنه....
14 شهريور 1393

دخترم بهونه قشنگ من برای زندگی.....

دخترم شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو،یکصد عزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهرو وفا پرترین پیمانه جودو سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای انار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما  دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیباتر از این دخترم یک قبله تصویر دعا محرم الاسرار تقدیر خدا دخترم در مهربانی تا خدا کشتی لطف خدا را ناخدا..........               قشنگ ترین هدیه آسمانیم!         ...
6 شهريور 1393

مکالمات این روزهای دیانا خانم

1-ماما:(مامان)اولین کلمه ای که به زبون آوردی 2-ددددررر:روزی هزار بار این کلمه رو تکرار میکنی.مخصوصا وقت بیرون رفتن 3-آبه 4-آبووووه:(غذا)البته شما بیشتر موقعی که دوست داری  شیر مامانو بخوری از این کلمه استفاده میکنی 5-باااا(یعنی بابا) 6-دددد(وقتی میگیم دیانا دست دسی کنی دست میزنی و میگی دددد) مامان فدات بشه که انقدر عاشق صحبت کردنی.اونقدر قشنگ به حرفهای مامان گوش میدی و وقتی ازت خواسته ای دارم سریع درک میکنی.مثلا وقتی داری موقع شیر خوردن بازیگوشی میکنی و مدام روتو بر میگردونی و به اطراف نگاه میکنی،تا میگم دیانا دخترم!تکلیف مامانو مشخص کن میخوری یا نه؟به من نگاه میکنی و سریع به شیر خوردن ادامه میدی.مامان قربونت بشه که ...
1 شهريور 1393

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست....

خلاصه اون روزی که همیشه ازش بدم میومد فرا رسید و مامان بعد از نه ماه نفس به نفس بودن با یگانه دخترش آماده برگشت به محل کارش شد.همیشه اول شهریور که به نام روز پزشک ثبت شده واسم روز شیرینی بود ولی امسال اولین سالی بود که این روز واسم هیچ لذتی نداشت و وقتی تو درمونگاه همکارهای مامان این روز بهم تبریک میگفتن هوش و حواسم پیش دختر معصومم بود.     بقیه در ادامه مطلب.....                                           &nbs...
1 شهريور 1393

روزهای خوش مامان با دیانا گلی چه زود گذشت....

اومدم بعد از کلی تاخیر... روزهای آخر مرداد خیلی کار داشتیم.شنبه گذشته خاله زهرا تولد محمد مهدی و امیر محمد رو با هم تو خونه مامان جون برگزار کرد که مهمونهای تولد هم فقط خاله ها بودن.چون خاله امسال به خاطر جابجایی منزل نتونست مثل پارسال واسه محمد مهدی جشن مفصل بگیره واسه همین چند روز تولد رو جلو انداخت و یه مهمونی خودمونی همراه با تولد امیر محمد برگزار کرد با تم باب اسفنجی.ولی چون موقع عکس دیانا جونم خیلی خسته بود و محمد مهدی هم خیلی خوب تو عکسها همکاری نکرد عکسهای خوبی نشد...... فردای اون روز یعنی یکشنبه،بعد از خوردن ناهار با خاله ها و مامان جون و پدر جون به سمت شمال حرکت کردیم تامامان قبل از اتمام مرخصی یه مسافرت...
1 شهريور 1393
1